ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

ملیکا در آستانه یک سالگی

بالاخره امتحانات مامانی تموم شد و مامانی با خیال راحت نشسته و میخواد از دخترش تو این یک ماه  اخیر بنویسه. تو این مدت که مامانی درس میخوند نتونست زیاد با دختر نازش بازی کنه این موضوع باعث شد ملیکا جون تو این شرایط سرش رو میزنه به دیوار و با دستش سرش رو میگیره و میگه اِ         بعدش به دیوار میگه دَ دَ بعدش به من نگاه میکنه و با نگاهش میفهمونه که من هم باید دیوار رو  دَکنم.... همیشه وقتی مامانی میره تو آشپزخونه که به کاراش برسه  یک پشتی بزرگ میزاره جلوی در آشپزخونه تا دختر نازش نیاد و خدا نکرده زمین نخوره ، ملیکا جون هم همیشه میاد پشت اون پشتی می ایسته و با مامانی...
28 دی 1390

امتحان آخر....

دختر گلم هنوز مریضه ، ٤ روز دیگه امتحان دارم و بعدش فارغ التحصیلی............ اما هنوز یک چهارم کتاب رو هم نخوندم ، استرس امتحان آخر خیلی زیاده... خیلی دلم میخواست درس نداشتم تا با خیال راحتتری به دختر عزیزم میرسیدم. به امید اون روز قشنگ...
24 دی 1390

باهوشم

چند روز پیش داشتم کارتهای حیوانات  ملیکا جون رو نشونش میدادم به ماهی که رسیدم  ادای ماهی رو در آوردم  که لباش رو به حالت غنچه باز و بسته میکنه.  امشب که داشتم درس میخوندم بابا مجید داشت کارتها رو نشون ملیکا جون میداد ، به ماهی که رسید بابایی از من پرسید : چرا ملیکا  لباش رو این مدلی میکنه؟ گفتم داره ادای ماهی رو در میاره......
24 دی 1390

تولد قمری

اربعین سال ٨٨ سر دیگ حلیم خاله جون معصومم از خدا خواستم به برکت این نذری سال دیگه یک بچه کوچولو به من هدیه کنه ، خدای مهربون هم اربعین سال٨٩ ساعت ١٠ و ٥٠ دقیقه شب فرشته ی معصومی به من هدیه داد که تا دنیا دنیاست براش میمیرم و از خدای بزرگ به خاطر این هدیه بینهایت سپاسگذارم. حیف که امسال ملیکا جان مریضه وما نمیتونیم امشب تو این مراسم شرکت کنیم ، اما از همین جا از خدای بزرگ میخوام که به همه ی بچه ها و به ملیکا جان نعمت سلامتی بده ..    
23 دی 1390

اولین کفشی که برای ملیکا جون خریدیم...

١٠/١٠/٩٠ به ارزش ده هزار تومان برای ملیکا جون کفش خریدیم .خیلی جالب بود. عزیز مامان دوست نداره پاش غیر از جوراب چیزی باشه ، اما ما باید از الان عادتش بدیم تا وقتی خواستیم برای هوا خوری بیرون بریم چند قدم با مامان و بابایی راه بیاد ..   ...
22 دی 1390

این ویروس بد...

دختر گلم حالش خیلی بده ، دیشب ساعت ١١ بود که متوجه شدیم  ملیکا تب داره و داغه... نیم ساعت بعد چون میدونستیم به شربت استامینوفن حساسیت داری و نخورده بالا میاری ، از شیاف استفاده کردیم اما بهتر نشدی و حالت بدتر هم شد ،٤ بار هر چی خوردی رو بالا آوردی ، ساعت ٣ بود که متوجه شدیم به جای شیاف استامینوفن از شیاف بیزاکودیل استفاده کردیم............... خیلی ببخشید مامانی ، هم منو و هم بابایی رو ... ساعت ٣ آماده شدیم که بریم بیمارستان اما خوابیدی ما هم از خستگی خوابیدیم... صبح بازم داغ بودی و  دو بار حالت تهوع بهت  دست داد ، خیلی شرایط سخت بود هم  برای دخترم و هم  برای ما که آه و ناله هاش رو میشنیدیم و کاری نم...
20 دی 1390

سوراخ کردن گوش دختر نازم..

مامانی ببخشید امروز مجبور شدم برای اینکه خانم دکتر قاسم پور گوشاتونو سوراخ کنه محکم بغلت کنم تا شما تکون نخوری و خدای نکرده گوشتون بد جور سوراخ نشه. شما هم خیلی ترسیدی و جیغ میکشیدی . اما زود یادت رفت و تا اومدیم بیرون ساکت شدید... ماشاالله چقدر بهت اومده. ...
13 دی 1390

مسابقه

نی نی وبلاگ عزیزم از اینکه خاطراتم را ماندگار کردی ممنونم....                                                                                            ملیکا مکرمی   قوانین شرک...
11 دی 1390